✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!




باران که میبارد دلم برایت تنگ میشود . . . راه میفتم بدون چتر

 من بغض میکنم . . . آسمان گریه

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:42 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

بعضی حرفا رو نمی شه گفت؛بايد خورد!
ولی بعضی حرفارو نه ميشه گفت نه ميشه خورد!
می مونه سردل!
ميشه دلتنگی!
ميشه بغض!
ميشه سكوت!
...............................

 

ميشه همون وقتايی كه خودتم نمی دونی چه مرگته!

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:40 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
 
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
 
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
 
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
 
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
 
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
 
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
 
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
 
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
 
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:40 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

نـــــمیاد اونی که دلم میخواد
نـــــمیاد اونی که رفته به باد
نـــــــمیاد اونی که عمره منه
نـــــــمیاد اونی که دل می کنه
 دوباره دلــــم میخواد ببینمش
سرمو روی شونه هاش بذارم
ازچشمام قطره ی اشکی نمیاد نکنه دیگه دوسش ندارم

شعرمن زمزمه ی یه خواهشه
آزروم دیدن روی ماهشه
میونه غربت این فاصه ها
قلب من همیشه چشم به راهشه
کاش میشد عشقمو باوربکنه
اونی که منوهرگز نمیخواست
نـــــــمیاد تموم عمرم نمیاد

نمیاد دیگه هیچ وقت نمیاد

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:39 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

جوابم نکن مردم از نا امیدی
شاید عاشقم شی خدا روچی دیدی
خیال کن جواب منودادی اما
عزیزم جواب خدا رو چی می دی
همین جوری اشکام سرازیر میشن
دیگه از خودم اختیاری ندارم
من از عشق چیزی نمی خوام به جزتو
ولی از تو هیچ انتظاری ندارم
صبوریم کمه بی قراریم زیاده
چقدر بی قرارم من صاف وساده
عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو
عزیزم چقدر تلخه کام من از تو
نزار زندگیم راحت از هم بپاشه
جوابم نکن مردم از بی جوابی
یه چیزی بگو پیش از اینکه بمیرم
به خوابم بیا پیش از اینکه بخوابی
شب از نیمه های زمستون گذشته
به خوابم بیا پیش از اینکه بمیرم
اگه پا به خوابم گذاشتی عزیزم
یه چیزی بگو بلکه آروم بگیرم

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:37 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

چرا دل شوره دارم، چرا آروم نمیشم
نمیدونم کجایی چرا نموندی پیشم
چقدرتنـــــــهایی سخته دارم بی تو میمیرم
کاشکی برگردی پیشم یکم اروم بگیرم
دیگه این خــــونه بـــــی تـــو نداره رنگــــو بویی
منه دیوونه جزتو ندارم آرزویی

چقدرآسون تو رفتی چجوری دل بریدی
بگو جز عشقو احساس مگه از من چی دیدی
هنوزم باورندارم که تو نیستی کنارم
ببین با یاد چشمات هنوزم بی قرارم

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:37 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

همین خنده های ساده توست ..

وقتی با تمام غصه هایت می خندی ...

تا از تمام غصه هایم رها شوم .. !
 
 
نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:30 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 


گاهی وقت ها دلم می خواهد
خداحافظی کنم
با همه
و بروم
بروم جایی که هیچکس را نشناسم
جایی که هیچکس آشنا نباشد
جایی که اصلا هیچکس نباشد
که بخواهد آشنا باشد یا نه !
دلم می خواهد
دل بکنم
از همه
مثل او که تمام زندگی ام را دادم
که بماند و نماند !
دلم میخواهد بروم
تنها
بی خاطره
جایی که من باشم و قلم و چند کاغذ باطله
که عقده ی تمام بی کلمه گی هایم را خالی کنم
دلم میخواهد خداحافظی کنم
!

 

************************************

 

پی نوشت:

 

این تو نیستی که مرا از یاد برده ای !
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست ،صحبت از لیاقت است !!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:28 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

یک حــــرفهایی می مــاند بیـــخ” گلـــوی” آدم

می مــاند و فــریـــاد هم نمی شـــود

بــغض هم نمی شـــود

بــغض یــــواشکی حتی

بغض آخـــر شـــب توی رختخــــواب که با اشــــک آرام نمی شــــود حتی

می ماند بیــــخ” گلـــوی” آدم ، هیــــچ چیـــزی نمی شـــود

اصلا می ماند و یک خنـــده هایی را ،

یک لـــذت هایی را کمـــرنگ می کنـــد ، می مانـــد

و سایــــه می اندازد روی هــــر چه بعــد از این !

 

************************************

پی نوشت:

دیـگه به همه چــیز شَــک دارم
وقتی تـــو به دوســــت داشــتـنِ مـن یـــقیـن داشتی
و بـی بـــهانـه رفــتی… !

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:27 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 به یک زندانی گفتند از تو تنهاتر کیست؟!گفت کسی که دلش زندانی دیگری است...

         

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:18 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

شنبه: با نگاهي عاشقانه مست شدم! يكشنبه: به او گفتم گرفتارت شدم. دوشنبه: همچو ليلي عاشق صحرا شدم! سه شنبه: بي وفايي كرد و من گريان شدم. چهارشنبه: اسير هجرانش شدم. پنج شنبه: او رفت و من درعاشقي فاني شدم! جمعه: بي تو تنها شدم و از تنهايي مردم

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:17 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

میخوام بنویسم برای شکستن دل یک لحظه کافیه اما برای بدست اوردن آن شاید هیچوقت فرصت پیدا نکنی .

میشه مثل اشک از چشمات بندازی اما نمی تونی جلوی اشکهاتو که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری میشه

رو بگیری. همیشه غمگین ترین و رنج آورترین لحظه ادم توسط همون کسی ساخته میشه که شیرین ترین و به

یاد ماندنی ترین لحظه را برای آدم بوجود آورده.

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:17 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 قاصد که ازو به من خبر هیچ نگفت


گفتم که: تو را یار مگر هیچ نگفت؟

گفتا که: چرا، بگفتم آن گفته بگو

آهی به لب آورد و دگر هیچ نگفت . .

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:16 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:15 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

و اشک...


و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:15 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 43 صفحه بعد