✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!

 

كفشهايم كه جفت ميشود،

دلم هواي رفتن ميكند،من بيقرار تو ميشوم،بي آنكه فكركنم،آيا تو دلتنگ من هستي يا نه؟

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:47 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

                                                                     

 

 

پا در راه جدائی نهادم

 

گفتی “بخند” …. گفتم ” نگاه کن
گفتی” بگو ” ….گفتم “بشنو
گفتی “عاشق شو” ….. گفتم “حس کن
گفتی “ثابت کن” …. گفتم “لمس کن
گفتی “گریه کن” …. گفتم “بزن
گفتی ” برو ” ….گفتم … “خدا نگهدار
ببین !
همیشه حرف ، حرف تو بوده!

 

و من
چه سر به راه

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:46 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

کاش وقتای تنهایی

یکی از تو سایه می اومد و مثل پسرخاله میگفت:

نون بگیرم؟

نفت بیارم؟

ا، دلت گرفته؟

میگفتم آره...

بعد فقط میشست کنارمُ سکوت میکرد...

میگفت به درک که رفته ...

من هم مثل کلاه قرمزی سرمُ میذاشتم رو زانو
ش


 

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:45 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

ايــن دختــرها و پســرايي که فقــط بلــدن با يکــي بمــونن

 

 

 

 

جا داره هــمينــجا از همــشون قــدرداني کنــيم ..

 

 


.

 
نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:44 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

از آن روز که رفــته اي ؛
کارت شارژ ها را سيــگار ميــخرم
و با خيابان ها حرف ميزنم !
هميــنطوري پيش برود . . .
گوشيــم را هم بايد بفروشــم ؛ کفــش بخرم ...

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:43 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

آنقدر تنــــها شدم که اگه يه پـَشـه بياد تو اتاقــم عمرا بزارم بــره بيرون


نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:43 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

صدای خش خش برگها...

 

عبور آب...

 

چند پرنده ی کوچک...

رفت و آمد چند عابر...

این همه دنیای آن نیمکت چوبی بود!!!

گاهی کسی رویش می نشست، عابری شاد که با کودکش می خندید!

یا آن پیرمرد تنها که با حسرت آه می کشید!!!

گاهی تکیه گاه چند جوان پرشور...

یا جاده ای برای ماشین های چند کودک...

چه دنیای زیبایی داشت این نیمکت!!!

آرام برخواست!

با خودش گفت...

کاش دنیای من هم اندکی شبیه به دنیای این نیمکت می شد!!!

کاش!!!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:41 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

کاش خدا موبایل داشت...
اون وقت الان که دلم گرفته و تنهام بهش اس ام اس می دادم می گفتم:"قربونت برم،فقط تویی که درک میکنی تنهایی یعنی چی.."اونم می گفت: "خودم پیشتم دیوووونه..."
بعد دیگه آروم می شدم!
نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:40 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||
این روز ها هـــــــمه از دود سیگارشان می گویند....!
و خاطراتی را کـــــه دود می کنند...
من چه کنم کـــــه با آتش زدن جنگل هم...
خاطراتم را نمی توانم دود کــــــنم !!! 
 
نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:40 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

چه کسی میگوید که من هیچ ندارم…؟


من چیزهای با ارزشی دارم ….!


حنجره ای برای بغض


چشمانی برای گریه


لبهایی برای سکوت


ریه هایی برای سیگار


دستهایی برای خالی ماندن


پاهایی برای نرفتن….


شبهایی بی ستاره….


پنجره ای به سوی کوچه بن بست


و وجودی بی پاسخ

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:39 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

من مانده ام!
واقعا مانده ام..
مگر می شود؟!
دوستی که به این شدت خیانت می کند،..
شب،
با کمال خونسردی،
SMS بدهد: سلام عزیزم، خوبی؟ تو را دلتنگم،..
و من با کمال آرامش او را پاسخ دهم:اگر حالم خوب بود ، جواب تو را نمی دادم!!
و او زنگ بزند..
و من،
در تمام مدت،
سعی کنم آرامش خود را حفظ کنم،
تا فریاد نزنم:که پَست تر از تو، خود تویی!!
و همین ،
باعث شود،..

که او بیشتر احساس کند من نمی دانم!
و راحت تر،
به چاپلوسی بنشیند!

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:37 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

انگار قرار نیست با تو بی حساب شوم

 

سالهاست که رفته ای

 

اما...

 

هنوز هم اشکهایم

دارند حساب "دیدنت"را با چشمهایم صاف میکنند

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:36 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

دختــرک بــرگشت
چــه بــزرگ شـده بــود!
پــرسيدم پـس کبـريت هــايت کــو؟
پوزخنــــدي زد.
گفتم مـي خواهم امــشب بــا کبــريت هاي ِ تو
شهــر را بــه آتــش بکشــم
دختــرک نگــاهــي انــداخت،
تنم لــرزيـــد....
گفــتبـريت هــايــم را نخــريــدنــد
سال هــاست تــــــــن مــي فــروشــــ

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:36 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

            


نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:33 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

چارلی چاپلین به دخترش گفت:

تا وقتى که قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریانت را نشان نده

هیچگاه چشمانت را براى کسیکه معنی نگاهت را نمى فهمد گریان نکن

قلبت را خالى نگهدار و اگر روزی خواستی کسی را در آن جای دهی

سعى کن که فقط یکنفر باشد

به او بگو که بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم

زیرا به خدا اعتماد دارم و به تو نیاز

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:32 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 43 صفحه بعد